من به خط خسته ی خیابان
فکر میکنم
و از راه بیزارم
راههایی که نرفته ام
راههایی که رفته ای در خیالم
من در خلوت خنگ تنهایی
به خط موازی زانوان خسته ات
فکر میکنم
واز شب بیزارم
شبهایی که تخت دستهای خالیش را
در دهلیزهای فرسوده ام خاک میکرد
شبهایی که تخت خواب بودی ومیدیدی
باران چگونه شکسته میمیرد
این روزها زیر بادبان افسرده ی باد
به خاطرات خشکیده ی باران
فکر میکنم
واز تمام تنت بیزارم.
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم آبان ۱۳۹۱ ساعت 1:13 توسط کبک
|